صبح صبح گشته

صبح صبح گشته
اما
امروز نمی آید
آفتاب از پشت کوه
برگشته
لیک روشنی
به روز نمی آید
قیر سیاه
در آسمان مانده
نبض زمان
زمان نمی گیرد
شمع تا به کف سوخته
ریسمان ش
قلم نمی گیرد
تیرگی به نور غالب گشت
اینبار نور
در دام ظلم
می میرد
اینهمه درس
آزادگی خواندیم
پنجه مان
دگر مشت نمی گیرد
موذن
در پیچ پله ها مانده
حوض نقاشی
وضو نمی گیرد
یا که برخیز
با طلوع افطار کن
یا قطار سفر
برگیر
مادرم
گهواره آت
زین کن
مام میهن
دگر نمی میرد


سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.