ای دل بیا تا بشکنی این بندهای آهنین

ای دل بیا تا بشکنی این بندهای آهنین
برخیز و پروازت دهـــم تا قله‌های بی‌زمین

خورشید شو در نیمـــه‌شب، باران ببار از آتشت
در باغ خاموشــــی بتــــاز، چون رعد و برقِ سهمگین

هر لحظه دریایی شوی، هر لحظه طوفـــانی دگر
بر موج‌ها افـــــشان نوا، با نای عشقت دل‌نشین


چون غنچه‌ای سربسته بود، راز دلت در باغ عمر
امـــا شکوفــــا کن سخن، با بوســــه‌ای از آفرین

ای نــــور جان در جان ما، ای روشنی در شــــب‌زده
بر ما بتابـــــان تا شویم، با نور عشقت همنشین

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.