آرزوهایم به دست روزگار

آرزوهایم به دست روزگار

رهسپار جاده هایی دور شد

اندکی دیر و بدون اختیار

زیر کوهی از قضا مدفون شد

دل خرامید و مدامی خنده کرد

بزم او سُرنای با مضمون  شد

مستی از پیک نگاه ساغرش

اشکی از جنس طلا و نور شد

زیر باران دعای نیمه شب

یک غزل خندید و آه افسون شد

در عجب حیران این بازیچه ام

یک نگاهش جان این مجنون شد

مهدی سمرقندی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد