به هر سوی نگاه کردم، تو را دیدم ز هر کویت

به هر سوی نگاه کردم، تو را دیدم ز هر کویت
تو گل بودی و من بادم، که مستم از نفس‌هایت

چو مه در آسمان عشق، تو تابیدی به جان من
چه گویم وصف آن چشمت؟ که پیداست از نگاه‌هایت

تو را در آینه دیدم، که گم بودم درون خود
تو نوری در دل تاریک، شکفتی در دعاهایت


بیا ای یار بی‌پایان، بزن آتش به این جانم
که من خاکسترم بی‌تو، به سودای دو چشمانت

اگر از عمر چیزی ماند، فدای لحظه‌ای باشم
که جان گیرد دل دیوان، ز ناز و از صفاهایت

جهان از توست پر معنا، که این معنا ز تو خیزد
بیا و نقش خود بنما، درون موج لبهایت...

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.