| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
این پَرها چرا چون مرغان پروازنمیکنند بر دوش ؟
این مرغان چرا وابسته اند ، به قلمدوش ؟
این پرها چرا آزادیها را دوست ندارند ؟
این مرغان چرا ، زود میروند بخوابند ؟
شب که ملجأ عبادت و تفکرات است ،
اما آنها را بعد ازهرغروب ندیدم ،
همیشه خواب بودند به هر دوش ؟
دیشب پَرها را دیدم ،
درمحاصره ی اژدها بود
اژدهایی همچون ، ضحاکِ مار بر دوش
ازاینهمه صحنه های ترسناک
ز بهرِ غسلِ شهادت ، باید میرفتم زیر دوش
درآنجا به دوش گفتم : پس بارانِ قطره های آب کوش ؟
دیدم همه چیز درهم و بَرهم شده ، بسان آبگوشت
یه جامعه ای دیدم ، مالامال ز پاپوش
یکی لب بود تابوش
یکی تب بود تابوش
یکی چپ بود تابوش
فریاد زدم بسوی چاوش
گفتم که بیا نجاتم ده ، ازمیانِ این ظلمتِ خاموش
گفتم اینجا ، سگ و گربه زیادست برای ،
کُشتنِ منِ موش
باید وقتی بالی برپشت بسانِ یک پرنده ای نداری،
باید ، سگ دُو بزنی بسانِ خرگوش
پَرت شد ز دستم لیوانِ دمنوش
گاهی میگریختم ، درهوای باز و گاهی ،
میرفتم به زیرِ داربست و سرپوش
وقتی از مرزها گریختم ،
آمد درمسیرِ بینی ام ، عطرِخوش رهایی ،
مست شدم ز آن بوش
بهمن بیدقی