سخنی از دلِ پاکش که ندیدیم و برفت

سخنی از دلِ پاکش که ندیدیم و برفت
حرفی از خود ز لبش ما نچشیدیم و برفت

یارِ خوش چهره‌ی ما هیچ به چشمش نگرفت
هرچه با حال و هوا جان بخریدیم و برفت

فرصتی باز بیامد سخن از دل گویم
هرچه گفتیم بگفتا: نشنیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

در رهش با همه جان من که توانم جان داد
چون رُخش خوب ندیدیم، دویدیم و برفت

همه روز و همه شب خواستمش تا که خدا
گوید: ای بنده‌ی ما روح دمیدیم و برفت

گرچه هر بار جوابی نگرفتیم از او
در رهش یک که نه صدبار رمیدیم و برفت

بعد عمری به در خانه‌ی ما هم آمد
در ره عشق نگفتم چه کشیدیم و برفت

دل که از دست رود مرهم و درمان نبوَد
ما که اینبار ز لب، تلخ شنیدیم و برفت

در دلش من نتوانم به وصالش برسم
دو مسیر است و فراق، دل نبریدیم و برفت

همه عمرش دلِ او در گروی پرواز است
من که پرواز ندانم، نپریدیم و برفت...

امید صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.