من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
من این طرف او رو به در، از من فغانم می‌رود

دلدار من صبری نکرد، چشمان من کاری نکرد
در راه او من بی‌ثمر، گویی روانم می‌رود

او با دلم بی‌من برفت، چشم من و راهی که رفت
گر دل بود گر جان من با دلستانم می‌رود

جان من و چشمان او، دست من و دستان او
در هر زبان از هر سخن تا بر زبانم می‌رود

او رفت و من تنها شدم، تنها که نه بی‌جان شدم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

امید صادقی

رنج بسیار کشیدم که بمانی و نشد

رنج بسیار کشیدم که بمانی و نشد
باز بر حال دلم نغمه بخوانی و نشد

من شدم غرقه به اشک و گر از یاد تو رفت
خواستم دردِ دلی باز بدانی و نشد

تنها شدنم از سر دل تنگ شدن نیست ولی
سالهاست منتظرم ز خود برانی و نشد

چه کنم من همه شب یاد تو در دل دارم
صبر کردم که غم دل بنشانی و نشد

آمدم تا که فراموش کنم اینبارت
هرچه کردم نشد و تو خود بدانی و نشد


امید صادقی