ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سخنی از دلِ پاکش که ندیدیم و برفت
حرفی از خود ز لبش ما نچشیدیم و برفت
یارِ خوش چهرهی ما هیچ به چشمش نگرفت
هرچه با حال و هوا جان بخریدیم و برفت
فرصتی باز بیامد سخن از دل گویم
هرچه گفتیم بگفتا: نشنیدیم و برفت
گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
در رهش با همه جان من که توانم جان داد
چون رُخش خوب ندیدیم، دویدیم و برفت
همه روز و همه شب خواستمش تا که خدا
گوید: ای بندهی ما روح دمیدیم و برفت
گرچه هر بار جوابی نگرفتیم از او
در رهش یک که نه صدبار رمیدیم و برفت
بعد عمری به در خانهی ما هم آمد
در ره عشق نگفتم چه کشیدیم و برفت
دل که از دست رود مرهم و درمان نبوَد
ما که اینبار ز لب، تلخ شنیدیم و برفت
در دلش من نتوانم به وصالش برسم
دو مسیر است و فراق، دل نبریدیم و برفت
همه عمرش دلِ او در گروی پرواز است
من که پرواز ندانم، نپریدیم و برفت...
امید صادقی
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
من این طرف او رو به در، از من فغانم میرود
دلدار من صبری نکرد، چشمان من کاری نکرد
در راه او من بیثمر، گویی روانم میرود
او با دلم بیمن برفت، چشم من و راهی که رفت
گر دل بود گر جان من با دلستانم میرود
جان من و چشمان او، دست من و دستان او
در هر زبان از هر سخن تا بر زبانم میرود
او رفت و من تنها شدم، تنها که نه بیجان شدم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
امید صادقی
رنج بسیار کشیدم که بمانی و نشد
باز بر حال دلم نغمه بخوانی و نشد
من شدم غرقه به اشک و گر از یاد تو رفت
خواستم دردِ دلی باز بدانی و نشد
تنها شدنم از سر دل تنگ شدن نیست ولی
سالهاست منتظرم ز خود برانی و نشد
چه کنم من همه شب یاد تو در دل دارم
صبر کردم که غم دل بنشانی و نشد
آمدم تا که فراموش کنم اینبارت
هرچه کردم نشد و تو خود بدانی و نشد
امید صادقی