درآن مجلس ختم ،

درآن مجلس ختم ،
همه غمگین بودند
بجزعکس مُرده ،
که یکریز می خندید

ای آدمها
به چه دل می بندید ؟

شماهایی که یکریز فراری ،
ازِهر پندید

شماها غرقید در دنیای دیابت ،
اما همچنان عاشقِ قندید
نوشابه ها را ، هُرت هُرت می بلعید
عینِ خیالتان هم نیست اصلاً
شماها حتی به قتلِ خویشتن کمر می بندید
شماها حتی ،
به عکسِ جنازه ی خویش هم می خندید
راستی فکرکرده اید که با خویش ،
چندچندید ؟

شماها حتی ،
با خودتان اگر کُشتی بگیرید ، دوم میشوید
اما روو نگو ، بگو سنگ پا
شاپرکها ، شاپرکها
دوست دارم درد دل کنم ،
با شما قومِ بی کلک ها
بگویم امان از آدمها
شما ای آدمها
یعنی میخواهید بگوئید واقعا ،
به حقیقت ، علاقه مندید ؟
شما حتی از کرم ابریشم هم ، کمترید
چون زندگیِ ابریشمین را دوست ندارید
ابریشم را میفروشید
یه جورایی همگی علاقه بَندید


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.