ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
من ازروز اول ،گریان بودم
همه خندان و من نالان بودم
نمیدانم چرا ، دل بیقراربود
دانی که خسته وبیجان بودم
مرا توپارچه ی سفید گذاشتن
نمیدانم چرا، اما نادان بودم
مرا پیچیدند وشیر دادند
گهی درگهواره ی دوران بودم
گذشت روزگار تادهانم بازشد
تنم جان گرفت ، اما بی دندان بودم
به چارچنگی ، هی تشویق کردن
از اینسو به آنسو، کمی خندان بودم
چندسالی گذشت ، از این تولّد
تن وجان قوی ،مدیونِ نان بودم
رفتم بر مکتب مشدِ قلی خان
حروف ابجد وهوّز ،با شایان بودم
عجب روزهای پرنشیب و خوبی
قدم زنان باچکمه، دنبالِ باران بودم
عجب آب وهوایی داشت آنروز
درهوای مه آلود ،پیشِ جانان بودم
دوستان زیادی آمدندو رفتند
خوب وبد دیدم،دنبال مهران بودم
گذشت جوانی رسیدم به پیری
مثل روز اول، ولی چوپیران بودم
هرچه داده بود،زمان ازمن گرفت
حال توّهم زر وزیور دوران بودم
غالب گشت پیری ،دست وپاشد ناتوان
افتادم بر گوشه ای، گویا بیجان بودم
آشنایان ودوستان، آمدند بدیدنم
وقتِ رفتن بود ، دروجه یاران بودم
ازته دل گفتم ای خدای باصفا
آنچه دادی کو؟ گویا نالان بودم
ندا آمد (ولی )اینست چرخِ روزگار
روزگار می چرخدو منم چَرخان بودم
ولی الله قلی زاده