ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفتم از ستم عشقش با جانداران
جان دادن و گفتند به دیوار بگو
گفتم به دیواری از چینش سنگی
او نیز فروریخت و گفت به باد بگو
گفتم ای باد در نظر عشق، او با من چنین است
طوفانی به پاشد و گفت به آتش بگو
گفتم ای آتش سوزان، توکاری، تو راهی
شعله ای سر داد و بیش سوزاندنم و گفت به دریا بگو
گفتم ای آب تو مایه ی حیاتی ، نظرت چیست
سونامی به پاشد و گفت به آفتاب بگو
گفتم به خورشید که چنین است و آن
ماه آمد و تاریکی و شب گفت به ابرها بگو
ابری نبود و رو به آسمان که ای داد و بی داد
ابر ویران آمد و بارید و گفت آرام بگیر
بر هم مزن طبیعت را به خود یار بگو
گفتم به آن یار جفاکار تو چه گویی
بعد از تو نه هیچ جانی و بی جان، نه طبیعت
همگی پس می زنند
گفتم به آن یار تو تمام چاره ای
چاره ام را گفتم
دریاب مرا، درمانم باش
سکوت کرد، بی چاره ترم کرد...
عبداله قربانپور