ای خداوند غریب و بی کس و تنهای من

ای خداوند غریب و بی کس و تنهای من
انتظارم می کشی هر روز و هر دم وای من

از خجالت همچو شمعی آب گردد جان و تن
دل بُود ویرانه آیا می کنی احیای من

جز تو و آغوش پر مهر تو ای مهرآفرین
من ندارم منزلی آغوش تو مأوای من


داغ تنهای برایت آشنا باشد کنون
جان بلب آمد ز غم ای مونس شبهای من

شد گلستان تو لبریز از گل یاس کبود
زانکه در گلشن بُود نیلی رخِ زهرای من

مادرم دریای مهر و رحمتی بود ای دریغ
آتشی افتاده بر دامان این دریای من

گر نباشد در گلستان نرگس زیبای او
خار هر گل را بزن بر دیده بینای من

مرغ دست آموزم بی دانه ماندم ای دریغ
جذبه عشقت بُود زنجیر دست و پای من

میشوم دیوانه و آواره دشت جنون
گر کند رد اشک و آه و توشه عقبای من

ای ( نسیم ) این سرخی رخسار من از باده نیست
آتشی از غم بُود در سینه و سیمای من

اسدلله فرمینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.