(به رهت خاک ره اهل وفا ریخته است )

(به رهت خاک ره اهل وفا ریخته است )
همه بر جان من اهل صفا ریخته است

غم مخور عاشق ،از آن یار که محنت زده است
زهر در چشمه ی جان بخش چرا ریخته است

ای دل از دست تو در آتش و سوز تو مرا
تا چه در سایه ی این مزرعه ها ریخته است

ای بسا اشک که آلوده به خون دل ماست
که به هر دل ،شرر از عشق به جا ریخته است

قطره اشکم،گل صد برگ و چمن زار غم است
بسکه بر دامن گلها ز صفا ریخته است

سرو ،در پای تو افتاد و،ز پا افتادش
لب لعل تو، که خون دل ما ریخته است

تا که بر سینه مرا داغ فراقت بنشست
دل ز اندیشه ی آن‌ مهر مرا ریخته است

تو چنین خرم و خندان و دل افروز، مگر
گل من از خم گیسو به کجا ریخته است

امین طیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.