صائبان در ساحتِ جان و هستی

صائبان در ساحتِ جان و هستی
عاشقان در میانِ می و مستی

خُلتِ سپیدرویان می نشیند بر قلب های مان
در ریشه ها بداء گردد آسمان و قطره باران

سرنوشت را بنویس تا روزِ دیدار مان
بافدم را هر روز در تو سازم دیار

نظر کن به این مانده در راه
تا که جانان را تقدیم کنی در این دیار

آسوده نباشم زِ دوری ات
از قرار معلوم ماندنی هستم در بؤس دوری ات

غریبگی دارم این غربت را
غریبگی نماند به هنگامِ قربتِ تو

نیازی ست در نمردن این باغِ سرسبز
نیازی از جنسِ تو و سرسبزی ات

می شمارم روزهای سکوت و خاموشی ام را
داستانی می نویسم بر دیوارهای خالی ام

آن چنان با شدت در چشمانم برق می زنی
چنان که ابر های سیاه ام را بر هم می زنی

بارانی از آرامش نقش می بندد در این میان
از شکوفه هایت پر شده سر و رویمان

محمدعلی ایرانمنش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد