شور و هیجان وجودم را

شور و هیجان وجودم را
تسخیر کرده
شعله های سرکش احساس
جانم را سوزانید
چشمانم دیگر تاب
اشک ریختن ندارد
چه شد پس این هیاهو ؟
چرا چراغ کم سوی اتاقم
دیگر روشنایی ندارد

باید به دیدن گل شب بو برو
م
رایحه عطر بهار می دهد
گذر عشق
صد بار اگر بشکنم
سبوی عاشق دلخسته
باز مستانه به کوی معشوق
پای می نهد بر دیده و دل

کاش با او در حال رفتن
به دیدار غروب ماه بودم
روز را فراموش کردم
انس با شب دارم
در تاریکی رفتن معشوق
نمایان نیست
ولی صد افسوس
رد پای مهر ماه منیر
بر دل و جان من
نقش نگار بسته و بس

می روم و بیاد نمی سپارم
چه آتش خاموش
بود در رهگذر عمرم
که آشیانه سوزانید
و آواره زندگی ام نمود

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد