من‌از این دل، دلِ دیوانه دل‌گیرم

من‌از این دل، دلِ دیوانه دل‌گیرم
من از صیّاد و دام و دانه دل‌گیرم...

از آن چاهِ زنخدان و از آن ابرو
از آن افسون‌گرِ فتّانه دل‌گیرم...

ازین دنیا ازین عاشق‌کشِ صدرنگ
از این ویران‌گرِ ویرانه دل‌گیرم...

خیابان در خیابان، مست و سردرگُم
من از این شهرِ بی‌ میخانه دل‌گیرم...

بده ساقی شرابی تلخ و مرگ‌آور
که سخت از غربتِ پیمانه دل‌گیرم...

ازین آیینه‌ی دق، این طریق الغم
که می‌آید به سوی خانه دل‌گیرم...

ز عقلِ خود از این سوداگرِ ترسو
از این خودکامه‌ ی بیگانه دل‌گیرم...

نبردم سود از این طغیان‌گرِ مغرور
ز جانم، بی‌تو ای دردانه دل‌گیرم...

از آن جامی که‌دادی اجنبی را مست
از این دستِ تهی مردانه دل‌گیرم...

خودم دیدم که جانم رفت و پرپر شد
خداوندا... چرا... پایان... نمی‌گیرم...

حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد