سایه ای رو ی سرم بود نبودی چون مرد

سایه ای رو ی سرم بود نبودی چون مرد
موج زد خاطره ها را لب دریا آورد

دست بر دامن این شعر عزیزم بردم
با قلم هم که نشد وصف کنم بازاین درد

غزل وقافیه از داغ دلم سوخته اند
مرهم شعر کمی زخم مرا درمان کرد.


بی نقابی که خودش،مسئله ای شیرین است
بی رفاقت شده دنیا چه عجیب و نامرد


هم نشین صدف و قایق و دریا شده ام
تا که مدفون نشدم در گل ساحل برگرد


سمیه مهرجوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.