جادوی بلاغت که برآیند زبان است

جادوی بلاغت که برآیند زبان است
گویا به زبان بازیِ در کون و مکان است

فریاد دل از مسلخ بر پا شده از عشق
بر گونهٔ همزاد شفق در هیجان است

آهی به پی آورد شمیم گل نارنج
مشروبِ دل غمزده در جام نهان است

پروانه که خون میخورد از دستِ به آتش
با رقص دلِ فاجعه تکذیب زیان است

پروانه که از شرط شراره خبرش نیست
نازم عطشی را که به سر دادن و جان است

حافظ که زبانزد به نظر بازی و رندیست
گل در بَرَ و می در کَفَ و معشوق میان است

جام غزل از شهد و شکر دارد و هر دم
با شاخ نباتش پیِ عیش دو جهان است

کو گنج غم و حافظ ویرانه دل از درد
دائم به خرابات و سراغ میعان است

در دولت عشق از هوس و عیش مهیا
عیشی که دو عالم به حساب دگران است

در بوالهوسی عطف به اسناد و قرائن
آنرا که عیان است چه حاجت به بیان است

پایان سخن این که مزاح من و الفاظ
مشقی به کلاس غزلِ شاه زبان است


عادل پورنادعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد