من و تنهایی و سیگار

من و تنهایی و سیگار
درونِ دخمه ای تاریک
سه تایی در کمینِ یک نفر دیوانه می باشیم
که ما را نیکبختی آورد ، چون شعله ای روشن

من و سیگار
من و یک صندلی در فصل پاییزی خشن
آنجا که آدم ها سراغِ ما نمی آیند ...

میان هر دو انگشتم
که دودی می رود بالا
سخندان است و خواهد بود
و در این آسمانِ آبیِ و روشن
سرودِ عشق می خواند

محمدرضا جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.