خون دلست و جوهر اشک زلال ها

خون دلست و جوهر اشک زلال ها
جانمایه های مزرعه ماه و سال ها

دیگر چه گویمت که تو آگاهی از دلم
از قصه ی نگفته و قال و مقال ها

گفتی که می رهانیم از دست روزگار
در آسمان آبی خوش پرّ و بال ها

از غم رها نکردی و افزون به غم شدی
ممنونم از تو در پی وزر و وبال ها

چیزی نمانده از طلب شادمانگی
نازم به غصه های دل بی زوال ها

پلکی زدی و ساعت خوابت فرا رسبد
تا کی به چشم مست تو آید مجال ها

جاماندگان تشنه لب باده توایم
چون کوزه شکسته به لای سفال ها

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد