سر به مُهر گشته ام در سحر با حال زار

سر به مُهر گشته ام در سحر با حال زار
خاطرم تیره ست و تقدیرم در این سال زار
گر نبخشی این بنده افتاده به خاک
گر نبینی این سیه روی در احتزار
نروم از سرکویت چو برانی با سوز و گداز
هر چه خواهی بر سرم آر ای چاره ساز
رحمتی فرما در این هنگامه ای بنده نواز
سر زسجده بر ندارم چون نبخشی در نماز


ابوالقاسم میدانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.