از شرار آه دل دامان جان آتش گرفت

از شرار آه دل دامان جان آتش گرفت
تا ثریا رفت و سقف آسمان آتش گرفت

گفتم از وصل و فراق و یار و عشق آتشین
نام عشق آمد میان و این زبان آتش گرفت


گفتم از مجنون و خوناب دلش با کاروان
زین روایت محمل و هم کاروان آتش گرفت

آه آتشناک بلبل از غم گل شد بلند
بی امان دامان جان عاشقان آتش گرفت

از دم تیغ خزان سرهای گلها روی خاک
واژه احساس و قلب مهربان آتش گرفت

برق چشم دلستانی تا به گلشن رو نهاد
لاله و نسرین و باغ ارغوان آتش گرفت

قطره آهی ز چشم لاله بر دریا فتاد
از همان یک قطره بحر بیکران آتش گرفت

آتشین عشقش عناندار دل بی تاب شد
در کف آن آتشین عشقش عنان آتش گرفت

آتش بی تابیش را کرده ام در جان نهان
ساده لوحی را نگر دامان جان آتش گرفت

سرمه آشوب مژگانش بریزد بر جگر
این جگر زآشوب آن ابرو کمان آتش گرفت

خوشتر از این زندگی باشد (نسیما) مرگ تلخ
زانکه از زخم زبانها استخوان آتش گرفت


اسدلله فرمینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد