روزگاری که خشک سالی بود

روزگاری که خشک سالی بود
جیب  بابا  همیشه خالی بود

گاه می شد شکستنش را دید
بس دلش نازک و سفالی بود

چهره‌ای مهربان و روشن داشت
دست هایش اگر  زغالی  بود

غصّه را زیر خنده جا می داد
این مرامش عجیب عالی بود

گاه  می شد  کشید دردش را
مثل ‌پاییز ، پرتقالی بود

اشک غم می چکید از چشمش
در سحرگاه اگر  مجالی بود

آفتابش غروب سردی داشت
قامتش همچو مه ، هلالی بود

رفت و تنها گذاشت واسع را
در کنارش چه شور و حالی بود

سید علی کهنگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.