ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب را با خندههای شبنم به سخره بگیر
و شبدر را گرامیتر از لالهی پرخون بدان
و تاریکی را با رنگهای گلهای آفتابگردان
به سمت و سوی فروغِ فردا بکشان
مسیح را ببین که بر بلندای صلیب پرواز میکند
خون پیغمبر و چوب درخت کهن
هیهات که چه دوستان شفیقی گشتهاند
رَخت بر درخت را چه رقص هست
از این که شوق پاییز را زمزمه میکنند
عطر یاس را با فانوس زمزمه کن
از آنجا که ثریا و سهیل تیرهترینِ ستارههایند
با باران ببارم از آنجایی که بیبند و بار
مرا ببرد به تلعلع زیبای فردا
طلوع طلوع طلوعم کن
طلوعی نو طلوعی تازه
روز را نو و و نور را طلوع کن
غروب را به منجلاب عصیان ببر
آنجا که شمس را با خون آسمان تعمید میدهند
بوی مرداب را به قصد تالاب بچش
نیلوفرهای انزلی دلشان هوای لکلکهای مهاجر را کرده
تو مرا طلوع کن تا برایشان تا به جنگل سراوان
از بلندیهای تالش به ماسال بتابم
این بار گیلان را به گیلمردان و ایرانیان
از مسلم و مسیح، از یهودا تا به بودا و گاندی
ببین
بازتابشان از کلیسای نوتردام
و زرینگنبدهای تاج محل
و از حلقهی در کعبه
چه زیباست
و قسم که اگر ببینی
شب طلوع ابدیست
فرداد یزدانی