زندگی بی تو برایم آشنائیست غریب

زندگی بی تو برایم آشنائیست غریب
دلِ من بدون تو بسته به جائیست غریب

تو همانی که تمامِ غزلم به عشقِ توست
در وفاداریِ من، مهر و وفائیست غریب

در شبِ درد، میانِ جاده های بی کسی
جانْ به پایِ تو نهادنَم بهائیست غریب

رازِ اشعارِ مرا جز تو کسی آگه نیست
بشنو در سروده های من نوائیست غریب

چشمِ تو کلبه ی مهر است ونگاهت آشناست
ولی در قلبِ منِ خسته صدائیست غریب

که چرا میانِ بندگان،، غریب است خدا؟؟؟
در سکوتِ تو و شعرِ من چرائیست غریب

نرو از زندگی ام ، تا بسُرایم از عشق
سوژه ی اصلیِ شعرِ من خدائیست غریب

عاشقانه عشقِ خود را به تو دادم ای دوست
بی نگاه تو، سرایِ من سرائیست غریب

هر شب آرامتر از خواب،، تو را می بینم
در دلِ عاشقِ من، حال و هوائیست غریب

به هوایت بنویسم همه شب،،تا که مرا
بپذیری و نگوئی که گدائیست غریب

معصومه یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.