با چشم هایِ مستِ تو، جانم جوانه می زند

با چشم هایِ مستِ تو، جانم جوانه می زند
شعرم زِ رقصِ واژه ها، تن به ترانه می زند
اِحساسم از انفاسِ تو در قالبِ شعر و سخن
چون بزمِ آتش داغِ داغ از دل زبانه می زند
مستانه هایِ سبزِ تو، بر شاخه هایِ زردِ من
با عشوه هایت پیچ و خمهایِ زنانه می زند
رؤیاتر از دریا تو وُ من ساحلی چشم انتظار
امواجِ عشقت پی زِ پی تن به کرانه می زند
مضمونِ شعرم دلبرا آشفته از رؤیایِ توست
هر دم زِ شورِ عاشقی، سر به فَسانه می زند
گویی تو با من نیستی با من نه ای با کیستی
زیرا، که غم های اَت به قلبم آشیانه می زند
حسِّ تو با شکّ و گمان با زورِ تعبیر و زبان
گاهی به چشمُ گه به دل نقشِ دوگانه می زند
من ساده اَم یا عاشقی ترفندهایِ هیچ و پوچ
بر طاقِ بی تدبیرِ قلب اَم، زیرکانه می زند؟
با من بمان سردی نکن دستت به دستانم بِنه
تا حسِّ من به حسِّ تو، شانه به شانه می زند
بر چرخِ این چوبِ قلم، بنگر که از دلدادگی،
حرف و حدیثِ عاشقی را، عارفانه می زند
افسوس که زورِ زمان، بی قیدِ مرز و لامکان
رنگی سیه بر عاشقان هم، مشفقانه می زند

امیر ابراهیم مقصودی فرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد