ساختم ستاره ای را نهادم اسمش را سپیده

ساختم ستاره ای را نهادم اسمش را سپیده
ساختم ابروانی را  که چهره ی  ماه را دیده

باختم هرچیزی راکه آماده ی گرفتنش بودم
گوش کن اسیردام بلاگشتم و بردنش سودم

آتشی را دیدم که بر جان و دلم  شانه کشید
سوخت جان و دلم راهم به این خانه کشید

خانه ای را که جای عشق بود و جمع  گرفت
جان پروانه راهم ببینکه چگونه شمع گرفت

سودی نکرده ام روزهای خودرا به نسل نالان
روزی شمرده ام روزهای خود رابه فصل آبان‌

ساقی شرابی داده است که نوشش نکرده ام
درآغوش روح تو هستم که بوسش نکرده ام

گفتی مرو بمانکه ازخواب گران هم برخیزیم
روزی میآید که صدف رااز نو بدریا میریزیم

بادهست وچرخش روزگار را هم ما دیده ایم
مادرحبس بودیم و باز هم به هم رسیده ایم

دستم رابگیر رهایم مکن که درقعراین چاهم
آیاتی ازعشق راخوانده ام وبا تودر این راهم

عشقی راکه دردلم انداختی وچندین ساله ام
عمرم رابه پنجاه رساندم واکنون هم بناله ام

سی سال راتحمل کردم وکاری نکرده ام بکین
آتشفشانی گشته بودم که گدازه هایم را ببین

من مهر و محبت را بجای کین گذاشتم به دل
ازبس مهربان بودم که نخواستم گزندی به مل

خوشبخت باشی و اکنون که شنیده ام نیستی
آتش زده اند  بقلبی که درراه این و آن بیستی

درهرزمانی که من هستم و مینوسم از احوالت
آغوش بازکرده ام وهمواره هستم من در راهت

گرجان بخواهی و جایگاهم در منا گشته است
از مروه تا صفا رفته ام و زم زم بنا گشته است

من در طواف عشق توهم سختی ها کشیده ام
آخر که بعد از این سی سال به تو هم رسیده‌ام

هر چند که بی‌تفاوت هم رفته ای اکنون به دل
بیا دستم بگیر و بی تو هم من افتاده ام به گل

قلبت درون سینه  می‌زند ببین  من عشق اولم
هرگز جدا نگشته ام از تو ببین  در صدر جدولم

حک کرده ایم نام تو را در کتیبه های این جانم
هر ازگاهی عشق می آید و جعفری من میخوانم

علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.