می شد در سایهّ آن

می شد در سایهّ آن
چشم های ویرانگر
اگر
خستگی کهنه ام را
در کنم
هم بر آن لب های
فتنه گر سپس
سالهای تشنگی را
دست به سر؛
دیگر آن گاه هم
به آرزویّ پیرم
می رسیدم
بی بدن بی درد و
غم، بی انتظار،
هم در آغوشت
به سوی آسمان
پر می کشیدم...

محمد ترکمان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.