از آن روزی که از دیدار لبخند تو محرومم

از آن روزی که از دیدار لبخند تو محرومم
پر از تلواسه های گیر و دار طالعی شومم

رهایم کن مرا در جستجوی سرنوشت خود
که از روز نخستین بیدلی شوریده موسومم

خبر داری که منهم پا به پای آرزوهایم
فقط بازیگری در صحنه دنیای موهومم


کبوتر بودم و صد آسمان مشتاق بالم بود
کنون در پنجه تقدیر لاکردار محکومم

برو با نغمه های دیگران طی کن بهارت را
که جز بغض گلوگیری نمی پیجد به حلقومم

تلافی می کنم ای عشق نافرجام کارت را
که نقش صد خزان آورده ای در صفحه بومم

از این پس بی محابا دل به دریا می زنم زیرا
که از ناکرده های خویشتن عمریست مغمومم

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.