من دعایت میکنم با اشک می‌گویم خدا

گر نخواهی دل عزیزت بشود زور که نیست
دل تو با دل من نیست دلم کور که نیست

بی صدا فریاد کن من گوش دارم در دلت
گر نمی‌خواهی بگو قلب تو مجبور که نیست

دوش دیدم که به خوابم غزلی می‌خواندی
باز می‌گویم نمی‌خواهی دلت دور که نیست

بی تو من در این قفس محبوس در حصر تنم
باز دل در انتظار اما دلت جور که نیست

باز میبینم تو را با او ولی از من نترس
من برایت شاد شادم، چشم دل شور که نیست

من دعایت میکنم با اشک می‌گویم خدا
رحم کن بر قلب او، دل خالی از نور که نیست

من تمام شب کنارت در خیالاتی گمم
می‌نشینم تا بیایی در دلم سور که نیست

با خودم هر دم بگویم بی تو او تنها خوش است
با دلم گویم نیاید، دل که در گور که نیست

رقیه نصیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.