یادت نمانده این که نگاهی کنی مرا

یادت نمانده این که نگاهی کنی مرا
مهمان بزم خاطره خواهی کنی مرا

با غمزه های فتنه گر دلبرانه ات
دلبسته ی خطا و گناهی کنی مرا

شاید برسم اینکه قدم بر سرم نهم
تا انتهای حادثه راهی کنی مرا

میرفتی و سپاه شلالی به پشت سر
تا پای بند حسرت و آهی کنی مرا

دلداده محبت دیرینه ات شدم
تا بی قرار هر چه تباهی کنی مرا

صد آسمان غزل شدنم را بهانه کن
تا وامدار چهره ماهی کنی مرا

خورشید مهربانی فردا چه می شود؟
تا محو جلوه های پگاهی کنی مرا

علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.