خواستم که فراموشت کنم ولی نمیتوانم

خواستم که فراموشت کنم ولی نمیتوانم
خواستم که به آغوشت کنم شبی نمیتوانم

در گیر عشق کهنه ای هم گشتم و پریشانم
خواستم که ردا پوشت کنم کمی نمیتوانم

یافته ام معدنی راکه پرازگوهر وسیم است
خواستم که گوهروسیمت کنم ولی نمیوانم

لیلی برفت و مجنون هم به دنبالش بدوید
خواستم اسبی که زینش کنم دمی نمیتوانم

درشهریکه کرج نام دارد و من هم بیگانه ام
آرزوی دیدن توراهم کرده ام غمی نمیتوانم

باران بارید و گلبرگهای تو هم به نم وا شدند
برآن شبنم گلی هستم که با تو نمی نمیتوانم

تاریخ را ورق زدیم و نام عشق راهم یافته ام
باجعفری هم غزل بخوان بی تو لبی نمیتوانم


علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.