چشمان ترا دیدم و خورشید در آن بود

چشمان ترا دیدم و خورشید در آن بود
در صورت تو جلوه ی مهتاب عیان بود

با این غزلم جلوه مهتاب فزون گشت
جام غزلم را چو می ناب چشان بود

دیدم دو کمان است یکی در تو یکی من
ابروی تو و این کمر من که کمان بود

از هُرم تب عشق تو میسوخت دما سنج
از اول خلقت اگر آن زیر زبان بود

از دیده روان است سرشکم ز پی تو
چون طفل یتیمی که پی لقمه ی نان بود

روزی که ترا دیدم در وعده دیدار
از شوق مرا دیده فقط جوی روان بود

نزدیک چو می شد سر آن ساعت دیدار
در سینه مرا پاندول دل در هیجان بود

آن گوشه دیدار قدوم تو چو افتاد
از کعبه مقدّس ترو قدّوس نشان بود

در قلب منی چون که ترا ترس ز جان هست
ترسی که ترا هست مرا ایمن جان بود

آغوش تو کی میشود آنروز فراموش
ای کاش مرا قدرت اِسکان زمان بود

من را ز چپ و راست بلاها نکند خم
از راست دماوند و هم از چپ سبلان بود

جعفر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.