آنهمه حرمت کجاست ؟

آنهمه حرمت کجاست ؟
نکند رفت بسوی بلبشو
من حس کردم ضربه شو
من شنیدم نعره شو
همچو بالگردی ز بین ما گریخت
من حس کردم گرد و خاک و،
بادهای پَره شو

باید دنبالش بگردم
ناتوانم طی کنم زندگی ام را ،
بدون حرمتی
مثل اینست که بگویند :
بپر درمیان رودِ زندگی ،
اما تر نشو

حرمت ،
الزامیست برای زندگی
همچون یک جعبه ی سِحرست ،
به دستِ ساحری
بس می ارزد به ازای عمر،
بخرم جعبه شو

حلقه ی حرمت ،
نامزدت میکند با اوجِ فلک
به دست می آورم بی شک
حلقه شو

یکی میگفت میفروشم حرمتم را
به پولش نیاز دارم
به او گفتم :
هیچوقت این کاررا مکن و،
خر نشو


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.