ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنهمه حرمت کجاست ؟
نکند رفت بسوی بلبشو
من حس کردم ضربه شو
من شنیدم نعره شو
همچو بالگردی ز بین ما گریخت
من حس کردم گرد و خاک و،
بادهای پَره شو
باید دنبالش بگردم
ناتوانم طی کنم زندگی ام را ،
بدون حرمتی
مثل اینست که بگویند :
بپر درمیان رودِ زندگی ،
اما تر نشو
حرمت ،
الزامیست برای زندگی
همچون یک جعبه ی سِحرست ،
به دستِ ساحری
بس می ارزد به ازای عمر،
بخرم جعبه شو
حلقه ی حرمت ،
نامزدت میکند با اوجِ فلک
به دست می آورم بی شک
حلقه شو
یکی میگفت میفروشم حرمتم را
به پولش نیاز دارم
به او گفتم :
هیچوقت این کاررا مکن و،
خر نشو
بهمن بیدقی