زماه روی او ترسم زتن بیرون کنم جان را

زماه روی او ترسم زتن بیرون کنم جان را
ولی گاهی پریشان می کند احوال حیران را،،

صدایش تا شنیدم مثل آوازی قناری بود
زلبهایش شنیدم من نوای نرم باران را

رخ زیبای دلدارم به بلوا می کشد جانم
طنین نغمه های او پریشان می کند جان را

فروغ هر نگاهش را تماشا می کنم هرشب
زپشت ابر هم بینم صفای ماه تابان را



لیلا رضاییان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.