دلـم بهونه‌یِ عشـق، دلـم بهونه‌یِ تو

دلـم بهونه‌یِ عشـق، دلـم بهونه‌یِ تو
توو دستِ بادِ پاییز، میام بِه خونه‌یِ تو

گَرم می‌شم وُ دوباره، زُل می‌زَنَم توو چشمات
می‌خندم از تهِ دل، دست می‌ذارم توو دستات


گَمون نَکُن پیر شُدم، توو سرمایِ زمستون
واسَت جَوون می‌مونَم یِه عُمْر، بهار، بی‌خزون

قبـول دارم زنـدگی شده عذاب وُ تردید
ولی توو آغوشِ تو سبزم وُ سرخ وُ سفید

بذار بِرِه زمستون تازه می‌شَم دوباره
که باز بِهِم بگی: یـار، گُلِ همیشهِ بَهـاره

مَنَم بِگَم: جات اینـ جاس تا آخرین نَفَس‌هام
تو، هم بِگی: بیدار شو آفتاب زده لبِ بام

منم بِگَم: خواب بودم، هرگز نرفته بودی؟
تو، هم بگی: معلومه شاید خواب دیده بودی؟

دیگه نمی‌خوابم تا، خواب‌های بَـد نبینم
به‌ جایِ گُلْ از توو بـاغْ، برگِ خزون نچینم

اَزَت می‌خوام: همیشه کنارِ هم بمونیم
توو این دو روزه دنیا، قدرِ هم وُ بدونیم

بنفشه انصاری پرتــو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.