در روشنای سبز تاریکی سقف اتاقم

در روشنای سبز تاریکی سقف اتاقم
در شبی که خواب نما شده بودم
فهمیدم
که چقدر ما تنهاییم
وقتی زمانی حتی برای عبور از احساس هم نداریم
به خلقت هم باید شک کرد .
اصراری نبود ما قدم بگذاریم بر این خاک
با لبخندی خالی از شادی ، عدالتت را شاکرم
هرز گاهی فکر میکنم ، باید قفلی بر دهانم باشد
چرا که مادرم میگفت ، شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
آری مادرم بی خبر بود
که صاحب نعمت ، خسته شده
چرا که اتاق ما سقف دارد و او نه اتاقش سقفی دارد و خیلی وقت هم هست که تنهاست .


پویان قاراگزلیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.