محو زمانه گشته ام

محو زمانه گشته ام
بی آشیانه گشته ام
سال ها دراین دشت و دمن
پی ات روانه گشته ام

مجنون دیدارت ‌‌شدم
راهی بازار ت شدم
گفتن گرانست عشق تو
بازهم خریدارت شدم



خود را دچارت می کنم
دل اختیارت می کنم
شرطت وفا بامن کنی
جان هم نثارت می کنم‌

عشاق تو دیوانه اند
در مسجد و می خانه اند
هستند در مستی ولی
در فکر صاحب خان اند

دیدی که من دیوانه ام
بی خانه و کاشانه ام
از عشق خود جانان من
پر کرده ای پیمانه ام

احسان شاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.