محو زمانه گشته ام

محو زمانه گشته ام
بی آشیانه گشته ام
سال ها دراین دشت و دمن
پی ات روانه گشته ام

مجنون دیدارت ‌‌شدم
راهی بازار ت شدم
گفتن گرانست عشق تو
بازهم خریدارت شدم



خود را دچارت می کنم
دل اختیارت می کنم
شرطت وفا بامن کنی
جان هم نثارت می کنم‌

عشاق تو دیوانه اند
در مسجد و می خانه اند
هستند در مستی ولی
در فکر صاحب خان اند

دیدی که من دیوانه ام
بی خانه و کاشانه ام
از عشق خود جانان من
پر کرده ای پیمانه ام

احسان شاهی

دلم با غصه درگیر است در این گرداب تنهایی

‌دلم با غصه درگیر است در این گرداب تنهایی
هنوز طوفانی است حالم به مثل مرغ دریایی

منم یک گوشیه ساحل نشستم روی یک نیمکت
صدف بامو ج میرقصد همان رقص تماشایی

همان عطررو همان خنده همان حس کنار تو
هنوزم درخیال خود گمان دارم تو اینجایی

تمام شعر من پر گشته از عشق تو ای جانان
کجایی قصه بد کردم به دنبالم نمیایی

بهم میریزم این دفتر تمام خاطرات خود
به دنبال تو میگردم عروس شهر رویایی

احسان شاهی