ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
روزگاری شد که از چشم نگار افتاده ام
از نگاه مست آن سیمین عذار افتاده ام
رشته جان مرا بگسست آن نامهربان
تا به بند جعد مشکینش دچار افتاده ام
آتشی در جانم افتاد از فراق روی او
زین شرر با آه و افغان اشکبار افتاده ام
در دیار غربت و دور از پری روی نگار
بی کس و بیواره و بی اعتبار افتاده ام
کس ندارد التفاتی با من از این مه رخان
اندر این بیغوله خوار و خاکسار افتاده ام
گردش ایام شیرینم به کامم تلخ شد
چیست این جرمم که دور از بزم یار افتاده ام
گشته ام دربند بیداد و مرارتهای دهر
چون کبوتر بچه ای در چنگ مار افتاده ام
رنجها بردم، ندیدم راحت از این روزگار
ترک آرامش نموده در فگار افتاده ام
گر به گلشن دیگران بهر تفرّج میروند
من به کنج عزلت و غم بی قرار افتاده ام
باغبان را گو اگر در بوستان آلاله ای ست
دیگران را ده که من در احتضار افتاده ام
محمود عظیمی