ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بر گلخن اگر عشق گذر کرد چمن شد
بنگر که چه نازک تره رستاک سمن شد
مهر تو چو آمیخته شد با دل شیدا
چون گلشن و گلزار همه دشت و دمن شد
بر آب طرب زین پس اگر لب ننهادم
زیرا که مرا لعل لبت مهر دهن شد
هر آه کز این سینه پر درد کشیدم
چون باد صبا قاصد ویرانی من شد
چندان زفراق تو زدم ناله و فریاد
کاین خانه مرا از غم تو بیت حزن شد
از بس که چکید از غم تو گوهر مژگان
این شهر ز خوناب رخم بحر عدن شد
بر دوستی دهر مکن تکیه که یک دم
بر کام دلم گشت گهی قاتل من شد
دل در پی این عشوه گر پیر مبندید
کاین ساحره مستوره هفتاد خَتَن شد
خون دل شیرین بُوَد آن مَی که دهد رَز
خاک تن پرویز گِلی گشت که دَن شد
محمود عظیمی
روزگاری شد که از چشم نگار افتاده ام
از نگاه مست آن سیمین عذار افتاده ام
رشته جان مرا بگسست آن نامهربان
تا به بند جعد مشکینش دچار افتاده ام
آتشی در جانم افتاد از فراق روی او
زین شرر با آه و افغان اشکبار افتاده ام
در دیار غربت و دور از پری روی نگار
بی کس و بیواره و بی اعتبار افتاده ام
کس ندارد التفاتی با من از این مه رخان
اندر این بیغوله خوار و خاکسار افتاده ام
گردش ایام شیرینم به کامم تلخ شد
چیست این جرمم که دور از بزم یار افتاده ام
گشته ام دربند بیداد و مرارتهای دهر
چون کبوتر بچه ای در چنگ مار افتاده ام
رنجها بردم، ندیدم راحت از این روزگار
ترک آرامش نموده در فگار افتاده ام
گر به گلشن دیگران بهر تفرّج میروند
من به کنج عزلت و غم بی قرار افتاده ام
باغبان را گو اگر در بوستان آلاله ای ست
دیگران را ده که من در احتضار افتاده ام
محمود عظیمی