هر لحظه بغض زمان در گلو مانده
بی تو ، نفس اسیــــر زندان است
ابوالقاسم میدانی
چه خوش باشد که جانانم تو باشی
همای بخت و مهمانم تـو باشی
به سوی قبله و محراب ابرو
نماز چشم حیرانم تو باشی
به زیر شهپر یاد و خیالت
گل آویز گریبانم تو باشی
بُود این سینه ام آئینه عشق
مگر آئینه گردانم تو باشی
نگاه عجز من دارد تمنا
به محشر دین و ایمانم تو باشی
دَریدم جامه صبر از فراقت
مَبُر از من رگ جانم تو باشی
بسوزان خرمن هستی من را
که هم آغاز و پایانم تو باشی
منم تف دیده خاک این بیابان
ز رحمت ابر نیسانم تو باشی
ببارد نم نم باران اشکم
چو گل در زیر بارانم تو باشی
نمی خواهم کنارت باغ و گلشن
که یاس باغ رضوانم تو باشی
بلا گردان چشمان تو گردم
فروغ هر دو چشمانم تو باشی
( نسیمت ) همچو موری پیش پایت
بُود ذکرش سلیمانم تو باشی
اسدلله فرمینی
هر چه دورتری
من دلتنگترم
شب
تاریکتر است
و ستارهها
دورتر از همیشه
هر قدمی که دور میشوی
جهان کوچکتر میشود
و من
در تنهایی
گم.
الناز عابدینی
روزی گذرم خورد به چوپان پرآلام
گفتم که نصیحتی کن از سختی ایام
گفتا که به پایان مرسان عمر بلافیض
بشنو سخن از پیر جهاندیده ناکام
خَلقی به سرآب و توی خسته به سرابی
بردار از این گنج کمی توشه سر انجام
گفتم که چرا بر سر خود آب نداری؟
گفتا که نصیحت به تو این است به ابرام
شرمنده اوگشتم و حرفش بخریدم
آویزه گوشم سخنش هست به مادام
رضا رادمهر
دلم به حال تو و مرغ سحرخوش الحان گشت
بعشق تو افتاد و بنام دگرخوش احسان گشت
بتاج گوهری چه کنیم که بر سر خاقان هست
فرشته دگری هستی و کنون بباغ جانان گشت
به خورد امواج این تلاطم بخش طوفان باش
که از ساحل فرو ریزد هر آنچه که باران گشت
نگاهی کن به من و این سرنوشت عشق عزیز
بچاه یوسف افتاد و به مصرش طوفان گشت
گذر ازحادثه ای کردم ومنهم بتو رسیدهام سارا
ببوسمت یا نبوسمت دلم ازنقش عرفان گشت
ستاره ایکه خودنوید عشق رابه دستان داشت
بجعفری داده ایم آنچه راکه خود انسان گشت
علی جعفری
چنان درحیرتم از حیبت این کردگار
تاکی بچرخدروز و شب دراین پرگار
به روشنی روز جملگی درشورو تلاطم
شب ظلمانی آرام گیرد خلق و روزگار
چه اسراری نهفته در این شب وروز
چه درسی با این گردش دهدآموزگار
صبح سپید پر زامید هست وسرآغاز
شب سیه هم باماشده اجین و سازگار
ستاره می کندسوسو کنارماه زیبایش
روزباخورشیدش دلبری میکندپروردگار
ماندانیم این نظم تابه کی باشدبرقرار
دانیم این شیوه بوده سالیانی آزگار
به شب درخوفیم حتی از سایه ساران
به روز خودنمایی میکندطبیعت خوشنگار
خداوندا شبت زیباست باتمام تیرگی ها
تو روشنی راکن همواره در دلمان ماندگار
داودچراغعلی
برتمام توان سخت گیر،بر علی و اولادِ دین
بر نوشته ای سویِ معاویه گفت ز روی کین
مگذار در راحتی زندگی کنند این خاندان
زیرو رو کنندسرکشانی همچو مارا بی امان
نوشت و گفت و به فنا رفت آن حرام لقمه
زیر خَرواری خاک بر عذاب و همی در حُقنه
حسودان، هر که با آل علی دراُفتد وَر اُفتد
زندگیِ نِکبَت بارش پایان،همی به دَرَک اُفتد
محمد هادی آبیوَر
به گلدار آبی دامنت سوگند
دستهایت را
جز برای کاشتن زیر پای این درخت گردو
نمیمیرم.
کیخسرو آریایی