بریدی پایت از شعـرم مگر آزرده بودی تو؟
ندادی دل مرا هرگـز ، دلـم را برده بودی تو...
دوصد ناگفته دارم با نگاه سرد خاموشت
زدی مهر سکوتم تا کنم شاید فراموشت
مرضیه دوکانه
سرگشته چو پـرگـار، همه عُمر دویدیم
هر کار که کردیم به مقصـــد، نرسیدیم
گشتیم سـراسـر، همه دنیـا وُ سرانجام
آخر به همان نقطه که بودیم، رسیدیم
...
سلیمان بوکانی حیق
نه نگینی مانده بر روی رکاب
جوانی رفت چو سحاب بیتاب
ماه من یکیست گرچه پشت ابر است.
کرده ام به لعل حوریان اعتصاب
جوانی خویش را به گنه نفروختم
هوسی بود گرم، کردهام اجتناب
هان کو پدر که حمایتش ز من
کرد حرامم اینچنین استحباب
نجات چه کنی بیتابی؟ دنیا اندکاست
به چنین اندکی مکن در سخن اطناب
وگر نشدی زین جفای یار سیراب
بخواب که ببینی دلبرت به خواب
نجات قاضی پور
1:
در خانه ی خمار یار چه کند
عاشق دلخسته،دیدار چه کند
چون زلزله آیی باری دیگر
دل دیوانه زیر آوار چه کند
2:
خریدار دردت باشم میفروشی
قیمت بگذار چقدر میفروشی
ای دل گران یا که ارزان فروشی
به این ریال یا که آن ریال فروشی
3:
دل دادم دل بدهی دلدار بشوی
عاشق دیوانه محرم اسرار بشوی
دل دلدار شد گرچه تکرار شد
اما زیباترینِ نسل قاجار بشوی
علی مرتضی موحدی
صبح سحر آمده بود
بَری از باغ نورس ببرد
سیب کال آورده بود
انار نارس ببرد
سبدی گیلاس سرخ
بوسه از لب گس ببرد
بوی عطر گل یاس را
در نفسش پَس ببرد
یواشکی آمده بود
بویش را نکند کس ببرد
درِ باغ ، سینه گشوده بود
تا بَری از میوۀ نورس ببرد
منصور چقامیرزایی
حضرت زبان
اخم را میان پیشانی ام نمی بینی
این دره های فروخُفته
سوغات ِ سال های رفته است
حالا خیال کن که مُرده ام
و این سنگ ها
تنها فاصلهء دو عدد را نشان می دهد
زمان ِآمدن
زمان ِ رفتن
و خط ِ تیره نیز مجذوب ِ سقوط است
باور کن مکان وهمناکی نیست
اینجا، این خانه ی سیاه
جایگاه صلح و آشتی ست
قاسم بیابانی
با چشم باز خوابیم
با خنده می گرییم
در اوج بیمهری
ریسنده ی مهریم
ما شمس بی ماهیم
سرباز جان کاهیم
در سر خط زمانه
املای بی مهریم
ما زندهٔ مرده خواهیم
کاتب قصر شاهیم.
طوفان در راهیم.
خورشید صبحگاهیم
ما ساز بی نواییم
آثار کوه ز کاهیم
فریاد با آهیم
یوسف قعر چاهیم.
زهرا رجبی
تو که عمریه با من عاشقی اما
من انگار بیشتر عاشقترت میشم
تو باید باشی هرلحظه کنار من
ببینی بیشتر لایق ترت میشم
تو که از حرف قلب من خبر داری
ببین با یک اشاره من فدات میشم
یوسف پوررضا