جوان چون خشت خامی بر زمین است

جوان چون خشت خامی بر زمین است
ولی دارد گمان میدان مین است

نمی‌داند سر راهش به هرجا
دو صد صیاد ظالم در کمین است

فروغ قاسمی

پدر م زحمتکشی دانا بود .

پدر م زحمتکشی دانا بود .
وتلاشش بهر پناه بر ما بود .
یاد دارم ،هرز گاهی میگفت .
که ندیده است یکروز بهتر از دیروزش .
ناتوانی، زپس تلاش روز ی.
به غنیمت زده بود ، به درد وسوزی .
نگهش زندگی ما به اخذ روزی .
صرف آسودگی ما در بهروزی .
گاه بر سر پندش میگفت .
پسرم ناز ندارم بسرت ساز کنم .
نتوانم بیشتر جیره ای بهر شما افزایم .
چو نبوده یکروز بهتر از دیروزم .
حال بر حال خودم وشما میسوزم .
نگران بود ودلواپس ما .
که نیفتیم ،به روز مررگی در روزی .
کِی شود،،روز بما،بهتر از هر روزی .؟
که نسوزیم چو او واجد هردلسوزی .
که به عمر هرچه دوید،به کامی نرسید .
روحش شاد که ندیده است امروز .
ونباشد فردا در پس روز دگر چون امروز .


احمدرضاآزاد

فَلَک با ما چه کردی این چنینیم

فَلَک با ما چه کردی این چنینیم
به ظاهر خنده رو دل اهلِ کینیم

نداشتیم ما چنین رسمِ سیاهی
نَچرخَد چَرخَت ای چَرخ کِی چنینیم



حافظ کریمی

لب دوختم و دل به سنگ خارا بَستم

لب دوختم و دل به سنگ خارا بَستم
از جان و جهان بریده ام که رَستم
عمر برای بستن و بریدن دل گذشت
از گردش روزگار ناامید شدم خَستم


عبدالمجید پرهیز کار

تو عزیز دگری باشی و من جان به تنم

تو عزیز دگری باشی و من جان به تنم
چـه کنم گر برود صبر ز ایـن سینه، منـم

دلبـری کـردی و دل بـردی و ای وای از این
کـه بماند ز تو در خاطره‌هایم شـکـنـم

چـه غـم انگیـز بـود دور شـدن از نگهـت
هـر قدم دور شدم، تنگ‌تر آمد وطنم


ایـن دل عاشق بی‌تاب مرا باور کن
بـی‌نگاه تو همان بی‌ثمری‌ها بـه چمنم

هـر شـب از شوق وصـال تو بـه خوابم زدم
بـاز هـم آرزوی دیدن رویت سخنم

ایـن غـزل‌ها همه تقدیم نگاهت باشد
کـه تویی تاج سرم، دار و ندارم، کفنم

بـاز آی و بـه دل زخمی‌ام آرام بده
تـو که تسکین غم این دل و جان و بدنم

الناز عابدینی

برو ازکنارم کنار

برو ازکنارم کنار
که با سردیِ احساسم ،
ترا هم به انجماد میکِشم

برو و به وقتِ اعتمادم بیا
که آنوقت ،
تو را به آغوشِ گرمیِ اعتماد میکِشم

تو را به وادیِ امتحان میکِشم ،
تا ببینم رفیق هستی یا نه
اگر ببینم خیانتی را بجای اعتمادم ،
همه اعتمادم را ، به انتحار میکِشم ،
وگرنه ترا با خودم ،
به حالتِ اتحاد میکِشم

تو را به اجتهاد میکِشم
تا هرآنچه خوب نیست را ،
ز خود بیرون کنیم
همه بدیها را ،
به محضرِ دادگاهِ اتهام میکِشم

تمامِ موش دواندنِ نفْسم را ،
روزی به مرزِ اختتام میکِشم

خودم را به جهانی خوشایندتر ازحال ،
دچار میکنم
روزگاری دوباره خودم را با همدستیِ خدا ،
پس از توبه ای نصوح
به مرزِ شروعی نوین و،
به باز افتتاح میکِشم

بهمن بیدقی

از عشق تو نازنین چه آکنده شدم

از عشق تو نازنین چه آکنده شدم
هر دفعه ببین که مُردم و زنده شدم

با نور رخت همیشه شستم رویم
در ظلمت مویت چه پناهنده شدم


احسان آریاپور

دلا پر درد و دردا گُفتنی نیست

دلا پر درد و دردا گُفتنی نیست
به چشمان خواب . اما خفتنی نیست

غبار غم به چهره کرده مأوا
چنان خوابیده عمراً رُفتنی نیست

حصاری سخت در اطراف عالم
بلند بالا و محکم سُفتنی نیست


خمیر. است در لگنها آتشم هست
خمیر تُرشِ اعلا پُختنی نیست

ندار و فرد دارا مانده در گِل
از آن گِلها که ذاتاً جُستنی نیست

فراوان بذر میکارند و روید
اخیراً بذر شادی رُستنی نیست

بپرسیدم من این را از بزرگی
بگفتا لذت، اصلا بُردنی نیست

بسی دلها به جنگ حرص رفتند
ضعیفش کرده اما مُردنی نیست

شب تار است و ره پرسنگ یارب
وکیلم گرتو غم هم خُوردنی نیست


محسن ستوده نیا کرانی