دل به خیال وصل تو گشت مرید و رام تو

دل به خیال وصل تو گشت مرید و رام تو
جملهٔ جان نهاده‌ام بر سر لطف و نام تو

در شب بی‌قراری‌ام روشنی سپیده‌ای
ماه منی، ستاره‌ای، هر چه که هست، تمام تو

زخم هزار عاشقی بر دل خسته مانده است
مرهم زخم‌ها شود لطف لب خوشام تو

ساقی شعرهای من، مست نگاه پاک تو
چون که به جام می‌کشم جلوهٔ نیک‌جام تو

هر چه که هست و نیست من، سایه‌نشین مهر تو
هر نفسم دعا کند تا برسم به بام تو

دل به هوای کوی تو گشته خراب و بی‌قرار
آخر کار من شود ماندن در احترام تو


الناز عابدینی

من پریشان تر از آن بودم که فکرش را بکنی

من پریشان تر از آن بودم که فکرش را بکنی
تو آسوده تر از آن بودی که غمم را بر هم بزنی
دوش هاتفی گفت: عشق آسان نیست و گریزی ندارد
گفتم: اشتباه کردم و می دانم،این تدبیری ندارد


صدیقه برنده گشتی

اذکار نمازم همه اکرام علی شد

اذکار نمازم همه اکرام علی شد
قرآن همه تفسیر به یک لام علی شد
گفتند که مشرک شده ای توبه از آن کن
شب تا به سحر ذکر لبم نام علی شد


علی کسرائی

پر شور و هیجان انگیز

پر شور و هیجان انگیز
شده روزگارم
شادم و لبخند در کنار
رخ بهت زده ام
آری این ماه مجلس شد
گردون دایره چرخید
یار در منزل شد

رقص پروانه ها در قلبم
حس واقعی رهایی
از بند روی ماتم زده ام دارد
سوختن شمع وجود
سرشت آدمی است
آزادی دل هر چند محال
ولی امکان دارد


با تو هستم تا بی نهایت روز
شب را در کنار
طلوع ماه
سپری می‌کنیم
بارش ستاره در آسمان
جشن وصل دل من است
عنقریب خواهد رسید
با شاخه گل نرگس
چهره باز می کند
در بر دلدار عاشق
ترانه خیال انگیز
معشوق و زلف سیاه
نغمه سرای بازار
می فروشان شده

چه زیبا صنم
ماه منیر
ابرو کمند
دل و دیده رها
به برم رسید
کوچه عاشقی را آب بزنید
دسته دختران گل فروش
فرش زیر پای او فکنند
اسپند دود کنید
در و دیوار گلاب زنید
عاشق و معشوق بر بال
پروانه ها رسیدند

سخن مرغ عشق
آواز دلبر دلنشین است
بخوان این شعر
که هجران به سر آمد ...


حسین رسومی

هروجب نور اهورا اینجاست

هروجب نور اهورا اینجاست
هروجب خاک تن کوروش هاست
پرز اندیشه سبزم من شمالم
خاک سبزم کیمیاست
شیفته ی  رنگ سپیدم من کویرم
خاک دشتم پربهاست
من وفادارم به سرخت
زاده ی  دشت جنوبم
خانه ی آلاله ها
آرزو دارم چو کوروش باشم
زاده ی مهر اهورا باشم

زهره بختیاری

آمدم، آمدم

‌آمدم، آمدم
در زدم
هی آمدم در زدم
در
اما
تو به نبودنت ادامه دادی آن‌قدر ممتد
که انتظار آمد و
در را
به رویم باز کرد و
بعد
آرام
شانه‌ام را بوسید.


کیخسرو آریایی

زبان دیوار

زبان دیوار
که عروض ندارد
و کلاه گیس
ریشه ی محکم
سنگ پشتی
گوژپشتُ دمدمی مزاجُ سبکسر
همچنان که دشنام میداد
پروانه ای بلعید
از پشت پنجره ی کنیسه
قبله
مه آلود مقصدی
و لابلای فلسفه بافی های اوباشانه
آدم فروش خداست
از دکه ای
عبوس بنیادُ مهمل پوچ
خنده ای چون حباب صابون خزید
صخره جا خالی داد
صخره ای که
رخنه کرده در شعرش عنصری غریبه
که از تنگناهای قافیه ها و ازدحام و غوغای واژگان
به مشقت از زلال تو سخن میگوید
برخی شبها نازا
و برخی شبها در بساطش نطفه ها آشتی میکنند
عجب از این تلخ شعف آور
چنبره زده بر تنی
که چون اشک
تجلی میکند از تازیانه های پلک بر چشم
هیچ کس از مرگِ
لهجه نگفت
آن پهنِ ژرفِ دوستت دارم را
چون سنگ پاره ای
به پای خود بسته ام تو را
میدانی
لباس محبت
در تن کودک زود پاره پوره میگردد
شعر هم
از وصله پینه ها بیزار
عروسک و صخره نیز دو عمودند
بی زاویه و منفصل از هم
ناشا
تو خود را نثار جهان کردی
و چه تمایل اسفباری ست غیر تو را خواستن
من جهانی از ابعادم
که مارماهی تک بعد قصه ام
سوار بر ارابه ی اندوهش میتازد
و این نادرترین مورد خوشبختی ست
که بودن فرازی از نبودن ست
ناشا
هیچ
نجیب زاده ای
رقصان در بنگاه بخت آزمایی
دنبال ضمیر ما نمی گردد


فرهاد بیداری

چقدر بام دل اینجا سرد است

چقدر بام دل اینجا سرد است
نُت بیمایه و بی‌روح سحر
چقدر فالش
و چه بد آهنگ است
دست فرتوت فروریخته از
حسرت تو
چقدر پنجه به تقدیر کشید
دست تقدیر ببین
که چه بد آورد است
پای بردار و بیا
تا بنشانی بر دل
عطر دشتی که پی‌اش
مجنون می‌گردد و
پیراسته از هر درد است
بی تو اما دل ما شد ناکام
نه شبی در پی روز
نه که نوری در شب
تو بدان کام دل اینجا تلخ است


مهرداد درگاهی