ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گفته بودی این جان را تو پناهی
وین باغ آفت زده را تو باغبانی
گفته بودی این درد را تو درمانی
چو ماه شب ظلمانی تو درخشانی
ندانستم عمری چو آه به دل میمانی
چو غم یوسف بر دل یعقوب جانکاهی
ز شهری که وفا نیست بر دل کسی ابدی
انتظار وفا میکشدم در این شب تنهایی
صدیقه برنده گشتی
من پریشان تر از آن بودم که فکرش را بکنی
تو آسوده تر از آن بودی که غمم را بر هم بزنی
دوش هاتفی گفت: عشق آسان نیست و گریزی ندارد
گفتم: اشتباه کردم و می دانم،این تدبیری ندارد
صدیقه برنده گشتی
گویند بگذر و بگذار بگذرد
چه بگویم زمان ست خیال گذر ندارد
دلتنگم و این دل پر غم
خیال گذر زین غم و حسرت ندارد
دیدم غم با من همخانه شده
گویی این دل خودسر خیال حذر ندارد
به چشم خود دیدم جوانیم ز کف رفت
منی که شوق رسیدن دیگر ندارد
خدایا می دانم میدانی که این دیار
نام و نشانی ز مرهم ندارد
صدیقه برنده گشتی
سکوت بهت انگیز این روزها را دوست ندارم
لبخندهای ساختگی این روزها را دوست ندارم
بغض های بیگانه در گلو مانده را دوست ندارم
اینگونه است که این زندگی را دوست ندارم
دوش با خود سر ناسازگاری داشتم
ز درد زمانه و رنج مدام زندگی می نگاشتم
هاتفی گفت: گله کم کن باش خموش
گفتم من این خموشی سربسته را دوست ندارم
چشم من هرگز ندید به خود آدم بی درد را
اینگونه است که این زندگی را دوست ندارم
صدیقه برنده گشتی