یاد من از تو صنم یاد بیابان زآب بود

یاد من از تو صنم یاد بیابان زآب بود
کاش در شب های تارم چون تویی مهتاب بود

حسن روی و بخت بیداری مرا باید به وصل
بخت این بد روی از روز ازل در خواب بود

یک نفر در آسمان فارغ ز غوغای زمین
یک نفر روی زمین محتاج اسطرلاب بود

آن یکی از شوق دیدار بتی در تاب و تب
وان یکی دیگر ز فرط تاب و تب بی تاب بود

گفت مانندش نباشد کم؛ چه داند کان پری
خوش لقا سیمین تنی کمیاب نه، نایاب بود

صبر باید درد هجران را که دیگر چاره نیست
غم خمارِ مستیِ آن کهنه دُردِ ناب بود

این چنین گوهر ز خوناب دلم چون شد پدید؟
کو خبر از آن که روزی خرم و شاداب بود


سعید کیانی

شبیه شاه مغروری که عشقش را رها کرده

شبیه شاه مغروری که عشقش را رها کرده
نماز صبح می بینم که ارتش کودتا کرده،

سپاه از دیدن اخمم شبیه بید میلرزید
ولی اکنون سلیمانم که تکیه بر عصا کرده

من آن پیرم که عمری را عبادت کرده و آخر
بهشتش را پری روی جوانی بر فنا کرده

مرا سرباز قصرم تیر باران کرد و فهمیدم
که هرکس تکیه بر غیرخودش کرده خطا کرده

چقدر این روزها مانند ایران گشته اوضاعم
ز شرق و غرب هرکس تکه ای از من جدا کرده

من از تو عشق می خواهم ولی نفرت نصیبم شد
یقیننا یک نفر ظرف دعا را جا به جا کرده


جواد نوری

سخنی از دلِ پاکش که ندیدیم و برفت

سخنی از دلِ پاکش که ندیدیم و برفت
حرفی از خود ز لبش ما نچشیدیم و برفت

یارِ خوش چهره‌ی ما هیچ به چشمش نگرفت
هرچه با حال و هوا جان بخریدیم و برفت

فرصتی باز بیامد سخن از دل گویم
هرچه گفتیم بگفتا: نشنیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

در رهش با همه جان من که توانم جان داد
چون رُخش خوب ندیدیم، دویدیم و برفت

همه روز و همه شب خواستمش تا که خدا
گوید: ای بنده‌ی ما روح دمیدیم و برفت

گرچه هر بار جوابی نگرفتیم از او
در رهش یک که نه صدبار رمیدیم و برفت

بعد عمری به در خانه‌ی ما هم آمد
در ره عشق نگفتم چه کشیدیم و برفت

دل که از دست رود مرهم و درمان نبوَد
ما که اینبار ز لب، تلخ شنیدیم و برفت

در دلش من نتوانم به وصالش برسم
دو مسیر است و فراق، دل نبریدیم و برفت

همه عمرش دلِ او در گروی پرواز است
من که پرواز ندانم، نپریدیم و برفت...

امید صادقی

کنجِ یک دیوارِ سنگی، با تنی فرسوده از غم

کنجِ یک دیوارِ سنگی، با تنی فرسوده از غم
با نگاهی سرد و عاجز، با دلی لرزیده چون بم

مرد تنها همچو مجنون، خسته از این چرخِ گردون
سیلِ اشکش همچو باران، غرقِ در خود، غرقِ هذیون

رهگذرها بی‌تفاوت، با نگاهی پر ز طعنه
کفش‌هاشان پر ز ریگی، مرد تنها پابرهنه

پای لرزان، دست خالی، عزم خود را بسته بود او
گرچه دنیایش پر از غم، دل به فردا بسته بود او

خالق مخلوقی

مرا از نو بنویس

مرا از
نو بنویس
نگو که دیکنه نیستی
می خوام که خواندنی بشم
نگو که انشا نیستی
می خوام مثال غنچه ها بوییدنی
مثال عطر رو تنت
مثال لحظه های شاد روی خوش بوسیدنت
می خوام تو گلدون دلت تنها یه بار برای کاشتنم‌ کمک کنی
عزیز حال دل من بزار شادیهامون تقسیم بر هزار بشه

فریبا صادقی

باور داشتنت خواب و خیالی شده است

باور داشتنت
خواب و خیالی شده است
بی تو ماندن
بی تو خواندن
دگر عادت شده است
همه‌ی اشعارم
رنگ عشقت دارد
در غزل مطلع شعرم گشتی
عشق تو مثل یک
مثنوی طولانی ایست
من و دل بی پروا
در همه ابیاتش
در پی ات می گردیم
گاه می گویم:
تو که هستی؟
تو چه هستی؟
من و دل را به کجا خواهی برد؟
در کدام کوی خرابات
رها خواهی کرد؟
راستی تو بگو تو بگو
ما کجا خواهیم رفت؟
آتش عشقت من و دل را سوزاند
و خاکستر کرد
تو بگو خاکستر ما را
به کجا خواهی برد؟
باور داشتنت
جز تنهایی دلتنگی
هیچ نداشت
گفته بودند این عاقبت
عاشقی کردن ماست
ما که می دانستیم
عشق طوفان بلاست
ما که می دانستیم
رسم عاشق بودن
سوختن و ماندن ماست
آری آری باز هم
با همه تنهایی دلتنگی
ما به عشقت می بالیم
و چنان می خندیم
پنداری بی حضورت
در کنارت هستیم
آری


شیدا جوادیان

این عمر به اجبار گذاریم و رویم

این عمر به اجبار گذاریم و رویم
پای در راه توشه باید سازیم و رویم
گفتا خبر نداریم که کی وقت سفر
خبر کجا است بی اختیاریم و رویم


عبدالمجید پرهیز کار

آرام باش

آرام باش
بن بستی نیست
عشق مشکل گشاست

سید حسن نبی پور