با تموم آشنایی من شدم غریب شهرم

با تموم آشنایی من شدم غریب شهرم
ساکت و صبور وتلخه اما با آدما قهرم
یه نگاه آشنا بود،اونم،من وخط زد
با تموم بی گناهی با نبودش من و حد زد
رنگ بی رنگی گرفته همه ی روزای سالم
مث مرداب شده دنیام،تو بگو چرا ننالم
همه شبای غربت واسه من کابوس محظه
دیگه زنده بودن من به خدا که نمی ارزه
دیگه عطرت و نداره گلای خشکیده رو میز

همه ی روزای عمرم سردو سخته مث پاییز
حتی با گریه نمیشه دلم ازاحساس غم،کم
دیگه هم وا نمیشه گلی با اشک ناز شبنم

سیدرضابنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.