دانسته ای که به عشق و وفایت مانده ام بیا

دانسته ای که به عشق  و وفایت مانده ام  بیا
دانسته ای که به عشق و صفایت  مانده ام بیا
دانسته ای که مرگ هست ونیست درعالم جان
در عالم جان هم به عشق و نوایت مانده‌ام بیا
زجرم مده که چندروزی مهمان توهستم و بس
بشکن غروریکه به عشق وهوایت مانده ام بیا
فرسوده گشت آرزوهای دل که همیار کس نشد
دانسته ای که من هم شهر خزانت مانده ام‌ بیا
بوسیدن وبویدن هم حرامم شد به شهد عشق
خورده ام قسم بمجنون در لبانت مانده ام بیا
ساقی اگر شرابی هم نمی دهد خورده ام  بدان
من خسته ای هستم که درچشانت مانده ام بیا
از کوی تو هرگزم نمیرود جعفری به قهر عشق
آشتی هم تو‌کرده ای و در روایت مانده ام بیا


علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.