لطف سرمد چون بشر را آفرید

لطف سرمد چون بشر را آفرید
از دم خود در گل آدم دمید

نفخه‌ای از رنگ عشق و بوی مهر
تا به مهر خود کند روشن سپهر

پرتوی از نور اسما و صفات
رهنمای چشمه آب حیات


کرد بر آدم ز لطف خود عطا
ناجی سلطان عالم از خطا

قبله افلاکیان شد خاک او
رانده حق خصم راه پاک او

آسمان و ماه و خورشید و زمین
در رکابش از یسار و از یمین

با همه لطفی که ایزد کرده بود
جانشینش باز ناقص می‌نمود

بود آدم طائری با یک جناح
عاجز از پرواز تا اوج فلاح

بال دیگر لازم آن درویش داشت
چون هوای پر زدن از خویش داشت

لطف حق کردش عطا بالی دگر
تا شود از قدسیان پرنده‌تر

از گِل آدم خدا گُل آفرید
ساز و برگ شور بلبل آفرید

یاوری ارزنده‌تر از سیم و زر
همسری شایسته شأن بشر

داد حوا را به آدم ذوالجلال
تا بگیرند از کمال هم کمال

هر یکی باشد لباس دیگری
برغم و بر شادی هم مشتری

یاور هم در فراز و در نشیب
در سراشیبی غفلت‌ها رقیب

تا شود خنثٰی تکاپوی رجیم
دست الطاف خداوند کریم

کرد محکم عقدشان را با وداد
تا شود راه منیت انسداد

از شراب رحمتش در جامشان
ریخت تا شیرین بماند کامشان

مونس و غمخوار هم باشند و دوست
روح و جانی واحد اما در دو پوست

هر یکی دریایی از در و گهر
شاهوار و معتدل در یکدگر

هست گوهرها اگرچه رنگ رنگ
هر دو را داده به یک میزان و سنگ

نیست این را برتری بر آن دگر
هر که با تقوا تر او شایسته‌تر

عقل و ایمان منشا عز و فر است
عشق پاک از این و آن والاتر است

قاف عزت مأمن هر مرغ نیست
هر که دارد بال و پر سیمرغ نیست

برتری خواهی اگر سیمرغ باش
صاحب بال و پر سی مرغ باش

بی‌ هنر پر بسته لاف گزاف
می‌پرد شایسته تا اعراف قاف

علی اکبر نشوه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.