در باغ زندگی، گل از صبا شکست

در باغ زندگی، گل از صبا شکست
از دست روزگار، دل از جفا شکست

گفتم: چه شد که این چنین ز پا فتاد؟
گفتا: که این قفس، پر از بلا شکست

در دشت بی‌کسی، بهار از دیده رفت
در کوچه‌های شب، دل از صدا شکست


هر برگ گل که بود، ز غم به خاک شد
هر دل که شاد بود، به یک نوا شکست

امید داشتم به صبحی تازه‌دم
این‌گونه آرزو، دل از دعا شکست

یادآور آن که: ای عزیز، صبر کن
در این ره دراز، غم از خدا شکست

عزیز حسینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.